زينبزينب، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 2 روز سن داره

زينب عشق مامان و بابا

سوغاتی خورونه زینب جون

زینب جونم دختر گلم این روزها حسابی برای شما روزهای خوبیه و سخت مشغول سوغاتی گرفتنی مامان جون و خاله سیمین حسابی برای شما زحمت کشیدن و سوغاتی های قشنگ قشنگ آوردن در سایزها و رنگهای مختلف .دستشون درد نکنه .شما هم با خنده های خودت از مامان جون تشکر میکنی و از خاله هم همینطور. اگه بشه عکسهای سوغاتی هات رو برات میذارم تا ببینی امروز بعد از چند وقت گفتم برات چندتا عکسهات رو درست کنم چون مزه فتوشاپ یه چیز دیگست   قربون اخلاق خوبت که هر وقت از شبانه روز که بیدار بشی میخندی انقدر شما خوشگلی که عکس شما رو برای لباسها انتخاب کردن زینب جونم راستی یادم رفت بگم که خدا چقدر بهت رحم کرد: روز یکشنبه صبح وقتی بغل بابا بودی ا...
28 ارديبهشت 1390

یه روز جمعه بهاری تو دماوند

زینب جان!  آخر هفته یعنی پنجشنبه و جمعه رو دماوند بودی  و حسابی از هوای خنک و باحال اونجا استفاده کردی و از هوای فوق العاده گرم تهران فرار کردی.  البته تو این سفر کوتاه آخر هفته ای خاله ها هم همراه بودند و حسابی خوش گذشت.البته شما که پنجشنبه شب تا حدود ٢ بیدار بودی  و مامان و بابا برای اینکه بقیه استراحت کنند با شما بازی میکردند تا لالا کنی . در عوض صبح که ما بیدار شدیم و صبحانه خوردیم شما تاحدود ساعت ١ خواب تشریف داشتید.  تقریبا وقت ناهار بود که بیدار شدی و اون موقع خاله و آقا مهدی و نرگس و سجاد رفته بودند  و فقط ما بودیم خاله فاطمه جونت و احمد آقا . البته ما هم تا حدود٥ &nbs...
24 ارديبهشت 1390

زینب جونم و روزهای شلوغ

زینب جونم دختر گلم این روزها حسابی سرت شلوغه حسابی سرگرمی هر روز به نوعی از روزی که واکسن زدی و به لطف خدا زود خوب و سرحال شدی هر روز مشغول بودی روز یکشنبه که خونه خودمون یه روضه کوچولو و باحال داشتیم که تو جمع خانوادگی خودمونی برگزار شد و شما هم حسابی سر و صدا میکردی و ابراز وجود . همون شب با مامان و بابا رفتی هیئت  مسجد الهادی محمودکریمی و شما حسابی اونجا فعالیت کردی و نی نی ها رو تماشا میکردی و وقتی میخوندند شما حسابی با حرکات قشنگ از خودت عکس العمل نشون میدادی . این اولین شبی بود که رفتی روضه حضرت زهرا البته از قبل چه دورانی که تو دل مامان بودی بعد از تولدت چندباری دعاکمیل رفتیم و شما حسابی کی...
21 ارديبهشت 1390

زینب و جدول رشد(چهار ماهگي)

مهارتهاي اصلي(اکثر کودکان انجام میدهند) سر را بطور ثابت بالا نگه مي دارد مي تواند وزن را روي پاها تحمل كند وقتي با او صحبت مي كنيد با صوت پاسخ ميدهد مهارتهاي اضافي(نیمی از کودکان انجام میدهند) مي تواند به اسباب بازي چنگ بزند دستش را به طرف اشيا دراز مي كند مي تواند بغلتد (زینب جونم تو از ابتدای سه ماهگی فقط از سمت راست غلت میزدی ولی الان از هر دو سمت می غلتی و شبها مجبوریم که دور شما سنگربندی کنیم تا دمر نشی گلم) مهارتهاي پيشرفته (تعداد كمي از كودكان انجام مي دهند ) اصوات را تقليد ميكند (گاهی اوقات بعضی صدا ها رو تکرار میکنی...
20 ارديبهشت 1390

نام زیبای زینب

  گل زيباي من زينب،   تكرار نام افتخار آفرين تو هميشه باعث آرامش دلمون ميشه.عزيز دلم ،من و باباي ماه و نازنينت هميشه سعي ميكنيم تو زندگيمون پر رنگ ترين حس ،حس عاشقي باشه و از زمان كودكي ياد گرفتيم كه زيبا ترين عشق ها محبت حضرت علي علیه السلام  و حضرت زهرا سلام الله  و اولادشونه به خاطر همين احساس تمام عشق هاي ديگرو هم توزندگي زير سايه حب اهل بيت ميبريم.   من هميشه در دلم نسبت به حضرت زينب ارادت و محبت داشتم تا زماني كه آرام قلبم ،محمد همراه زندگيم شد و به خاطرعشق و ارادت شديدي كه به حضرت اباعبدالله و حضرت زينب داشت اين محبت رو در وجود من صد چندان كرد.هميشه ميگفت دوست دارم اگر خداوند به ما دختر عطا كن...
20 ارديبهشت 1390

واکسن چهار ماهگی

دیروز که هفتم اردیبهشت بود زینب جونم چهار ماهه شدی یا همون چهار ماهگیت تموم شد از یه طرف خیلی برای مامان و بابا خوشحال کننده بود و از یه جهت دیگه ناراحت کننده ؟ خوشحالی بخاطر اینکه شما یک ماه بزرگتر شدی و کارهای بامزه تر انجام میدی و ناراحتی بخاطر اینکه وقت واکسن چهار ماهگی شده و باید بریم دکتر تا واکسن بزنی دیشب حدود ساعت ٨ رفتیم مطب آقای دکتر حمیدی البته با این آمادگی که الان مطب خیلی شلوغه و باید چند ساعت بنشینیم تا نوبتمون بشه .ولی در کمال تعجب خانم منشی گفت که تا یک ربع دیگه میتونید برید داخل ! دیشب برخلاف گذشته شما بیدار بودی و خیلی سرحال مشغول حرکت توی کاریر خوشگلت و بی تابی میکردی تا بغلت ک...
8 ارديبهشت 1390

فاطمیه ماه عزای مادر بهشته

دخترم تو این روزها که ایام عزای بهترین مادر عالمه برات این شعر قشنگ  که به دل خودم خیلی نشست و نوشتم به امید گوشه چشمی  از جانب مادر همه خوبیها حضرت زهرا (سلام الله علیها) شوق عراق و شور حجاز است در دلم            جامه دران و سوز و گداز است در دلم پل می زنم به خویش مگو از کدام راه              راهی که رو به آینه باز است در دلم قد قامت الصلاه من از جای دیگر است            قد قامت کدام نماز است در دلم شب را چراغ گم شدن روز کرده ام   &...
6 ارديبهشت 1390

دختر117 روزه من

زینب جون بابایی سلام امروز که دیگه نزدیکه ۴ ماهه شدنت هست یا بقول مامان گلت چهارماهت داره تموم میشه برات می نویسم .دخترم دیگه یواش یواش داری بزرگ میشی دختر نمکدون من.خنده های بجا تحویل گرفتن های به موقع و با نیات خاص و بعضی وقتها غریبی کردنت .که البته زمانش زیاد طولانی نیست و بعد از چند لحظه با خنده ای خوشگل به شخص مورد نظر دلبری میکنی. زینب جونم شبها که من میام خونه شاید انقدر وقتی نتونم کنارت باشم و بیشترین اوقات رو تو با مامان عزیزت میگذرونی و همه کارهات به دوش مامانه .ولی من تو همین چند ساعتی که خونه هستم سعی میکنم حسابی باهات بازی کنم تا شاید خستگی مامان در بره ولی شایداین نتونه ذره ای از زحمات روز مامان با...
4 ارديبهشت 1390

هر روز بیشتر عاشقت میشم

عزیزدلم زینب گلم دو روزه که وقتی با من کار داری و گریه میکنی تا صدام کنی لا به لای غرغر کردنهات و قان وقون هایی که میگی کلمه " ماما " رو هم یه جور خیلی با نمکی تکرار میکنی البته میدونم با هیچ منطقی جور در نمیاد که الان تو  بتونی حرف بزنی حتی یک کلمه !! اما خیلی با صداهایی که میتونی از گلوت خارج کنی بازی میکنی و یکی از این صداهای دلنشین این ماما گفتنته.بار اول که شنیدم گفتم چه جالب انگار منو صدا کرد اما تو گاهی این کلمه رو تو گریه هات تکرار میکنی و هر بار تو دل من قند آب میشه و هزار بار قربونت میرم عسلم.    در ضمن خنده های با صدات هم خیلی بیشتر از قبل شده .وقتی باهات بازی میکنیم اگر خیلی سر حال باشی کل...
1 ارديبهشت 1390
1